کلاس های ماز که شروع میشن به خودم لعنت میفرستم که چرا بابت خرید اشتراک الماس اصرار داشتم.مباحثی که تازه شروع به تدریس کردن ، البته فقط دروس تخصصی ، من اواسط تیر مشغول خوندنشون بودم و حتی آزمونشون رو هم دادم.الان سر کلاس فیزیک کارخانه بودم و تازه داشت از تامسون و رادرفورد شروع میکرد.من یک ماه پیش تو فیزیک خوندمشون و ۲ هفته پیش برای شروع ساختار اتم شیمی المپیاد.واقعا وقت ، و پولم رو هدر دادم.از طرفی اگر سر کلاس نباشم پیگیری خانواده صورت میگیره که با المپیاد سرتو به باد میدی و باید دهم و سفت و سخت برای کنکور بخونی.
تو بد چاله ای افتادم و اگر از امیررضا زنده دل راهنمایی بخوام ، قراره سر تا پا قهوه ایم کنه که چرا اصلا به کنکور فکر کردی وقتی پا گذاشتی تو مسیر المپیاد.
فکر کن روزی که میخوای شروع کنی معادله شرودینگر و یاد بگیری ، معلم فیزیک کنکور بیاد واست تاریخچه اینکه چیشد تامسون فکرش به اتم رسید و واست تعریف کنه.
مامان : تو بری المپیک منم میتونم باهات بیام؟
من :الکی که نیست اینایی که رسیدن المپیک پوستشون کنده شده
مامان :پس واسه چی میری تکواندو؟ ی المپیک بری دیگه
من :توقعاتتون بالاست ها ، به پزشکی برسم خیلیه
مامان :حالا هم پزشکی بخونی هم بری المپیک نمیشه؟
من : ...
خدایا منو گاو کن.
هدف اینه که فردا تو رنک گروه مطالعاتی زیر ۵ نیام.ساعت مطالعه بچه ها بین ۶ تا ۸ متغیره.فعلا یک هفته رو این رنک بمونم ، اروم اروم بیشترش میکنم.
فردا کلاس سیک سکه بعد اولین جلسه فارسی با جعفری که خیلی تعریفشو شنیدم.قراره با ویتو پیوند کوالانسی برقرار کنیم و به بی بضاعت بودنمون بخندیم.
برنامه کلاسارو بزنم به میز ، کارای فردا ام جمع و جور کنم بعد شام زود بخوابم.از بس هیچ کاری نکردم خسته شدم.
یادمه ، وقتی استادِ باشگاه پایین خونه مون به بابام میگفت به قهرمانیم امیدواره،تشویقاشو ، خیره شدن بچه هارو موقع مبارزه ، یادمه.
یا وقتی معلم ریاضی داشت می گفت باهوشم ، وقتی اولیا جلوی مامان و میگرفتن و میگفتن بچت چیکار میکنه اطلاعات عمومیش انقد بالاست ، بچه ها بهم میگفتن دانشمند.از امیدوار بودن سارینا به قبولیم نگم دیگه!
یا وقتی ۱ فتوشاپ فنی حرفه ای شدم ، یا حتی وقتی ۴ گرافیک کشور شدم و ترابی باهام مصاحبه کرد ، می گفت هدفت از شرکت تو المپیاد چی بوده،می گفتم نمیدونم.
همه اینارو یادمه ، ولی ی چیز مشترک تو همه شون هست.
هیچوقت بهترین نبودم ، فقط ادای ادمای کاربلد و در میاوردم.هیچوقت در سطحی نبودم که تشویق بشم.هیچوقت ۱۰۰ خودمو برای کاری نذاشتم.هیچوقت جنبه ی اظهارات بقیه رو نداشتم.
از بیرون همه چی درخشانه ، خودم که میدونم چند چندم ، زیر صفر.
کیسه بوکس و وصل کردم طوری که فقط بتونم سر بزنم ، ولی تو آینه باز ی متقلد دیدم.
اسمش نمیدونم عقده س یا چی ، ولی نمیخوام این دفعه هم فقط تو ظاهر همه چی خوب باشه.
برا دویدن نفسم تنگه ، پاهام پُرِ خستگی.همه چیو تا نصفه رفتم ، تهشم هیچی.
شیمی واسم هیچی نیست.شیمی واسم مهمه.شیمی زندگیمه.من آدمِ کنکور نیستم.نمیکشم این همه آزمون و تست و کوفت و زهرمار و.
یا باید منتظر ۳ سال بعد بمونم و باز زل بزنم تو چشمای این زن و بگم "قبول نشدم" ، یا نیاز نباشه من بهش بگم ، خودش ببینه رنگ مدالمو.
سختمه و دیگه نمیتونم تحمل کنم که اون از شوق اشک بریزه من از شرمندگی.
نمیدونم چرا دلم میخواست کیمیا علیزاده بازی رو ببره ، و برخلاف بقیه اصلا فکر نمیکنم وطن فروش باشه.فقط طوری که گزارشگر با اصرار می گفت نماینده بلغارستان و اسمش رو نمیاورد :
پنل ماز بالاخره درست شد ، زمانی که استادای خوب و رو هوا زده بودن.زیست و خیراندیش زدم و شیمی و هادیان فرد.بقیش مهم نبود،ریاضی هم که عزیزی نداشت و فقط اشرفی مونده بود.
ی جوری حرف میزنم انگار کنکوریم=)
امروز جزوه مدل اتمی هارو تکمیل میکنم ، فردا با امیررضا زنده دل کلاس داریم.
این وسط دچار مشکلات گواراشی فراوان! شدم و حس هیچ کاری نیست.
فقط دارم فکر میکنم ، به کجا رسیدم که موقع دیدن چنین صحنه ای با خونسردی تمام تو چشمای مادرم زل زدم و گفتم "قبول نشدم". چطور به این درجه از وقاحت رسیدم که بعد از تمام کار هایی که انجام دادم ، آدم هایی که شکستم ، لحظاتی که لذت های زودگذر رو به درس خوندن ترجیح دادم ، همچنان انتظار نتیجه ای متفاوت رو داشته باشم.
من امشب به خورد شده ترین حالت ممکن میرسم ، اما بی شرفم اگر بعد از شروع فردا اجازه بدم این اتفاق و این حسرت ها برای المپیاد هم بیوفته.
دویدن واقعا اضطرابم رو کم میکنه.امروز حدود ۲۵ دقیقه دویدم.۳ ساعت باشگاه بودم ، زودتر رفتم و قبل اینکه همه بیان شیمی خوندم.مبارزه داشتیم،افتضاح بود.
کیسه بوکس وصل کردم به سقف اتاقم ، ضربه میزنم از جا کنده میشه.استادم امروز میگفت اروم تر بزن ، سرعتت و ببر بالا.میت هم که میزدیم بچه ها از نوبت من میترسیدن. - چه صدایی ، یا ابولفضل!
چه فایده ای داره قدرت ضربات وقتی سرعتم پایینه و اکتام تو مبارزه شبیه دلقک تو سیرکه.خیلی باید تمرین کنم.خیلی.
و البته ، خیلی باید درس بخونم ، خیلی.
خسته ام و پاهام درد میکنه.
فردا هم کلاس عکاسی تعطیله بابت گرما.پنجشنبه هم لیگ استانه و بچه ها مسابقه ان ، باشگاه تعطیله.فقط باید بشینم درس بخونم.
شاید هم وکتور زدم چند تایی.
فردا باید ۱۰ تا ایستگاه نکته و تست مبتکران و تموم کنم ، زنگ بزنم پشتیبانی ماز و مشکل پنل و حل کنم(بله بعد دو هفته هنوز حل نشده) ، یا سر کلاس ماز باشم یا ویدیو برادرای جشانی و ببینم.
عقبم.خیلی عقب.باید تلاش کنم.خیلی.
شیر داغ خوردم و پودر سنجد.دوش آب سرد هم گرفتم.وقت خوابه..