اون بار که رفتیم چهارراه دانشکده زمین شناسی فیزیکی و پیدا نکردم.بعد فهمیدم مشکل اکثر بچه ها بوده،یکیشون میگفت دادم ۷۰۰ صفحه کتاب و واسم پرینت گرفتن (-_-) چون هر کتابفروشی ای تو شهرمون رفتم پیدا نشده.حالا نمیدونم ، نماشگاه کتاب که رفتیم دنبالش بگردم یا پولش و صرف خرید رمان کنم.
نمیدونم،از ما که چیزی در نمیاد.
لااقل ی دو خط داستان بخونیم.
شاید ایمیلم و دادم به اون یارو تو ۱۰/۲ که شیمیش خداست،بره کلاسای میرقادری و ببینه.فکر کردن به اینکه دیگه دهمی محسوب نمیشم (تو حیطه المپیاد) و از همین حالا باید مثل ی یازدهمی بخونم اذیتم میکنه.
(حالا کی گفته قراره بخونی؟)
نه،قراره بخونم.امروز وقتی به کاشی های شکسته ی سکوی کلاس خیره بودم فهمیدم نمیتونم ازش فرار کنم.
یکم بخوابم.بعد باشگاه میشینم ی نگاهی به مدالیست کیامهر میندازم.