خاطرات ی المپیادی

خاطرات ی المپیادی

گزارش کار و اتفاقای دوران المپیاد و میزارم
خاطرات ی المپیادی

خاطرات ی المپیادی

گزارش کار و اتفاقای دوران المپیاد و میزارم

جنم دیس نداره میکنه از من کپی

وقتی به این فکر میکنم که از ساعت ۶ صبح امروز تا ۱۲ درگیر پروژه ش بودم و تهش هیچ شد توانایی اینو دارم که خودم و لپ تاپ و از پنجره پرت کنم پایین.

یعنی چی که دست رو هرچی میزارم خاکستر میشه؟

منی که از ۱۰۰ متری ادم رد میشم لرز به جونم میوفته امروز بخاطر این کار با ۱۰ نفر حرف زدم ، واسه اولین بار تمام تمرکزم و گذاشتم و چیشد؟

حتی ی ذره ام حوصله باشگاه و ندارم

باید برم لثه گیر جدید بخرم

بدنم کوفته ست حال راه رفتن ندارم.

نمیدونم قضیه چیه ولی از پسرایی که در استانه به بلوغ رسیدنن خوشم میاد.ی حماقت خاصی تو چشماشونه که انگار همه چیو میدونن ولی حتی یادشون میره ماست مالیده به سیبیلشون و پاک کنن.حتی  بوی هورموناشونو حس میکنم ، ی انرژی عجیب غریبی دارن کلا. 

شت ، چی چرت و پرت میگم.

هوا گرمه زده به سرم.

زیر این سقف

دیروز کلی اتفاقات خوب افتاد ، اما نمیدونم چرا وبلاگ مثل ی قدر مطلق معکوس برای چیزایی که مینویسم عمل میکنه ، نشوته ی مثبت وارد میکنم در نهایت منفی میده بیرون=)

دارم ی کارایی میکنم ، از اونجایی که این قدر مطلق اینجوری کار میکنه چیزی نمیگم که کنسل نشه.

فصل ۲ زمین هم شروع کردم-

دنبالم میای ، دنبالت نمیام

از فردا بعد این همه وقت بالاخره زندگیم میوفته رو روال ، صبح تا ۱۲ ظهر دوره بعد تا ۲ میشینم تو کارگاه درس میخونم ، بعد از ظهرشم کلاسای مازه ، بودجه بندی زمین و شیمی و که تموم کردم  دوره همکاری فروش که نصفه ولش کرده بودم و از اول میشینم ببینم. با یکی حرف زدم میگفت توقعت خیلی کمه ها ، اینی که تو میخوای و من تو ی ساعت درش میارم-

کلاس ارسطو اعتمادی ام هنوز تو سیستم دارم ، بشینم پاش دستم یکم راه بیوفته.

تنها باگ امروز این بود که نرفتم بدو ام.

خوشحالم.