دارم به چشم میبینم که من آدم وبلاگ نیستم.
نمیدونم چرا اینو از همون سال ۴۰۰ نفهمیدم و هی نوشتم و نوشتم و آدمهارو خوندم و باهاشون حرف زدم.
قطعا اگر ۴۰۰ با حذف اینستاگرام بیخیال وبلاگ هم می شدم ، حالا ی آدم نصفه نبودم.
مشکل محیطش نیست ، من جنبه شو ندارم.(باید از شونصد نفری که باهاشون روابط سطحی و مزخرفی برقرار کردم تو همین محیط پرسید چرا.)
یکی بود میگفت پسرا از ۱۴ تا ۱۶ سالگی کیری ترینن ، دارم زندگیش می کنم.
دیگه نمیتونم سلامت روانمو معامله کنم تو این سگ بازار.
یاد این افتادم که تو بلاگفا و گپای درسی همه آیدین و به عنوان کسی میشناختن که دیوونه شیمی فیزیک و کلا علوم تجربیه.
وی که کلاسای امروز و پیچونده و نشسته باب اسفنجی دیده : اوه واقعا؟=)
تو یکی از وبلاگام نوشته بودم : سلطانی ۲ اوردم! که واقعی شه. و بعد سلطانی ۳ دراومدم.
الانم مینویسم که واقعی شه یا حتی چیز بهتری پیش بیاد : مرحله یک زمین قبول شدم!
چون الان تو پایدارترین شرایط ممکن ام مینویسم این و که یادم بمونه با ی سری افکار مضحک و غیر واقعی نباید همه چی و زیر سوال ببرم.
از اول سال تحصیلی بابا اصرار داشت که اگر علاقه شو داری میتونی بری هنرستان ، من هیچ مشکلی ندارم و ساپورتت میکنم. حتی مامان که اون اوایل خیلی آتیشی بود برای تجربی این اواخر می گفت خب اگه گلوت گیر کرده تو این رشته برو ، ما که مجبورت نمیکنیم بری تجربی ، اصلا انسانی بزن ، ریاضی ام نمیگم چون میدونم دووم نمیاری بری ریاضی.
و حدس بزن تو چیکار کردی. مثل ی پسربچه ی تخس وایسادی و پاهاتو زمین کوبیدی و جیغ زدی"فقط میرم تجربی".
نمیدونم ، شاید اون موقع تو حالت پایداری نبودی و تصمیم گیری به عهده پرتوزا ترین قسمت های مغزت بوده ، اما میخوام واسه اخرین بار تکلیف این قضیه رو روشن کنم.
تو انتخاب های خیلی زیادی داشتی ، حتی بعد از اون ورکشاپ عکاسی توی کارگاه مکانیک فنی حرفه ای وقتی کنجکاو شدی درباره مکانیک بهت حق انتخابش داده شد. وقتی فرم ثبت نام مسابقه مهارت جلوت بود میدونستی ته راهش فقط دانشگاه هنره.وقتی به سوالای رغبت انتخاب رشته جواب میدادی کلی گزینه بود که روحیه و توانایی هات رو به سمت دیگه ای جهت میداد. اما خود تو ، از همشون رد شدی و تو صدر چارت برگه انتخاب رشته نوشتی "تجربی".
هیچ فشاری از سمت خانواده متحمل نشدی و حتی بابا وقتی میدید چند ساعته داری شیمی میخونی می گفت بیخیال بابا سخت نگیر.
حالا برای چیزی که خودت بین صدها انتخاب چشمت رو گرفت و برای بدست اوردنش سگ دو زدی (تجربی اوردن تو ناحیه ۳ از کار تو معدن سخت تره.) حق اعتراض یا حسرت نداری.
یکم ورزش کردم و پدرم دراومد.
چیزی که نا امیدم میکنه این نیست که با رقبام خیلی فاصله دارم و ادمای خیلی قوی تری ازم وجود دارن ، من به نسخه ورزشی سابق خودم حتی نزدیک هم نیستم.
یادمه پاهام نه تنها ۱۸۰ رو به راحتی باز میشد ، استاد چند تا استپ زیر پام میزاشت و روی اونها هم پاباز میرفتم.
و الان یک ربع مثل ی احمق داشتم سعی می کردم انگشتمو به نوک پام برسونم.
شاید ۶ ماه دیگه کار داشته باشه به اون سطحی که میخوام برسم.
فاطمه تو ذهنمه فقط.
یکم زمین خوندم و بعد کلاس فیزیک و زیست. ی ربع اخر هر کلاس و نتونستم بمونم از سر درد ، جاهایی که حس کردم دیگه نمیفهمم قطعش کردم.فردا باید پاشم ببینمشون.الانم از سردرد نمیدونم سر به کدوم بیابون بزارم.
یکی بود می گفت خودتونو به کتابای کاغذی محدود نکنید ، کی بود؟ یادم نیست..ولی من واقعا سردردای وحشتناک میگیرم ۳ ، ۴ ساعت سرم تو گوشی باشه.
"در مونوساکارید ها تو رسم ساختاریِ ۵ و ۶ تایی یکی از کربن ها بیرون میمونه".
زیست واقعا غیر قابل تحمله و نمیدونم چرا پا شدم اومدم تجربی.
اگه با این برنامه پیش برم شیمی دهم ، زمین شناسی و انسان و محیط زیست یازدهم و تا اول مهر تموم میکنم.علوم زمین واقعا چیزی نداره و اگه مثل دینی بخونیش سوالای مرحله یک آب خوردنه.
اما شیمی!
فقط میخوام از رو مبتکران بخونم برای رفع تکلیف که وقتی آذر دوره ای چیزی خریدم صفر نباشم ، و البته به رخ معاون بکشم که همین الان شیمی دهم و ازم امتحان بگیرن نمره کامل میگیرم و فلان ، برای گرفتن معافیت کلاسای عمومی.
باید از زنده دل درباره کلاسای کرج بپرسم ، اگه تیکه پارم نکنه البته.
الانم یکم زمین خوندم( سنگ وکانی ها ) و ورق زدم ببینم چه خبره کلا.
بعد ۲ هفته اتاق و مرتب کردم(نمیشد توش راه رفت) و دوباره کیسه بوکس و وصل کردم.
وضعیت جالبه.