خاطرات ی المپیادی

خاطرات ی المپیادی

گزارش کار و اتفاقای دوران المپیاد و میزارم
خاطرات ی المپیادی

خاطرات ی المپیادی

گزارش کار و اتفاقای دوران المپیاد و میزارم

بوکوفسکی،don't try

‫آرامش یا شادی

‫بگذار تورا در برگیرد

‫وقتی جوون بودم فکر می‌کردم این چیزها

‫احمقانه و مزخرفه

‫من کینه‌ای و بدجنس بودم

‫تربیت خوبی نداشتم

‫قلبم مثل سنگ بود

‫به خورشید خیره می‌شدم

‫به هیچکس اعتماد نمی‌کردم و مخصوصا هیچ زنی

‫توی جهنم ساختگی خودم بودم

‫همه چیزو می‌زدم می‌شکستم،خرد می‌کردم

‫رو شیشه راه می‌رفتم،نفرین شده بودم

‫با همه دعوا داشتم

‫دائما ترد شده بودم

زندانی بودم

‫توی دعواها، توی ذهنم

‫زن‌ها ابزار بودن

‫هیچ رفیق پسری نداشتم

بارها ‫شغلمو و شهرمو تغییر دادم 

‫از تعطیلات متنفر بودم،بچه ها،تاریخ،روزنامه ، ‫موزه،مادربزرگ‌ها

‫ازدواج، فیلم، عنکبوت، رفتگرها

‫لهجه انگلیسی، اسپانیا، فرانسه، ایتالیا

‫گردو و رنگ نارنجی

‫جبر عصبیم می‌کرد

اوپرا مریضم می‌کرد

‫چارلی چاپلین فیک بود

‫و گل‌ها مال بی عرضه‌ها بودن

‫شادی و آرامش برام بی‌معنی بود

‫نشانه‌ی ضعف

‫اما هر چی جلوتر رفتم

‫سال‌های کشنده‌ای که داشتم

‫و با هر زنی که روبرو شدم

‫کم کم داشتم می‌فهمیدم که

‫ من با بقیه فرقی ندارم

‫همه ی اونا هم سرشار از تنفران

‫از درد و مشکلاتشون فرار می‌کردن

‫اون مردی که باهاش تو خیابون دعوا کردم قلبش مثل سنگ بود

‫همه اشاره می‌کردن

‫زیرآب همو واسه یه چیز بی ارزش می‌زدن

‫دروغ سلاح بود و برنامه‌ای وجود نداشت

‫سیاهی حکم‌فرمانی می‌کرد

‫احتیاطا به خودم اجازه‌ی خوشی دادم

‫لحظه‌هایی آرامش داشتم

‫به سقف خیره می‌شدم

‫یا گوش به صدای بارون می‌دادم یا سیاهی

‫هر چی کمتر می‌خواستم، حس بهتری داشتم

‫شاید زندگی دیگه ای در انتظارم باشه

‫دیگه فریب نمی‌خورم

‫چه درحال پیروز کردن کسی تو بحث

‫چه وقتی دنبال بدنِ یه زن بیچاره مست باشم

‫که زندگیش سراسر غم و رنجه

‫نمی‌تونم زندگی رو اونجور که هست قبول کنم

‫دیگه نمی‌تونم اون مزخرفاتو وارد بدنم کنم

‫اما اونا بخشی از من بودن

‫که می‌شد ازشون سوال کرد

‫من اساسا تغییر کردم

‫وقت، زمان، یا مکانشو نمی‌دونم

 ولی این تغییر شکل گرفت

‫یه چیزی درونم آروم شد

‫دیگه مجبور نبودم ثابت کنم که مرد شدم

‫لازم نبود هیچ چیز رو ثابت کنم

‫من واقعا دیدم تغییر کرده بود

‫لیوان‌های کافه که کنار هم به طرز زیبایی چیده شدن

‫یا سگی که کنار پیاده رو راه می‌رفت

‫یا اون طوری که اون موشی که رو لباسم بود

‫اونجا خشکش زد، واقعا خشکش زد

‫حتی بدنش، گوش هاش، دماغش

‫کاملا بی حرکت

‫و چشماش به من خیره بودن

زیبا بودن

‫بعدش همه چیز از بین رفت

‫حس بهتری داشتم

‫حس بهتری داشتم حتی تو شرایط بد

‫که کم هم نبودن

‫مثل...رئیسی که پشت میزش نشسته

‫ می‌خواد منو اخراج کنه

‫غیبت‌هام زیاد بوده

‫کت و شلوار پوشیده، کراوات زده و عینکیه

‫می‌گه:میخوام که تو بری

‫من می‌گم:باشه مشکلی نیست

‫اون باید کاری رو که باید، انجام بده

‫یه زن داره،خونه،بچه

‫خرج و مخارج، و به احتمال زیاد یه دوست دختر

‫متاسفم براش

‫حال و روزش بده

‫می‌رم بیرون زیر افتاب سوزان

‫کل روز مال خودمه

موقتا

‫دنیا هم به اینجاش رسیده

‫همه عصبی ان

‫همه غمگین, و غم زده

‫من از صفا، خوشی، و آرامش استقبال می‌کنم

‫اونا رو در آغوش می‌گیرم

‫خیلی برام لذت‌بخشه

‫منظورمو بد نگیرین

‫این یه نوع مثبت‌اندیشیه

‫که همه چیز رو

‫بخاطر خودش بخوای

‫این یه جور حفاظ در برابر بیماریه

‫چاقو دوباره نزدیک گلومه

‫دوباره گاز رو روشن کردم

‫اما وقتی که لحظات خوب دوباره برسن

‫دیگه با اونا جر و بحث ندارم

‫مثل اون یارو تو خیابون

‫می‌ذارم منو بگیرن

‫خوش‌آمد بهشون می‌گم

‫یه بارم که تو آینه به خودم زل زده بودم

‫فکر می‌کردم که چقدر زشتم

‫اما الان از چیزی که دیدم خوشم میاد

‫قیافم بدک نیست

‫ کمی شلخته‌م

‫زخم ها و وَرم هایی که رو صورت من هستن

‫اما در کل، بدک نیست

‫تقریباً خوش‌قیافه‌م

‫بهتر از قیافه‌ی اون بازیگرای تو فیلماـست

‫که مثل باسن بچه می‌مونن

‫و بالاخره ‫حس واقعی

 نسبت به دیگران رو فهمیدم

‫مثل همین اواخر....امروز صبح

‫وقتی که داشتم می‌رفتم بیرون

همسرم رو تو رخت‌خواب دیدم

‫شکل ظاهرش

‫همه‌ی اون شکل‌ها

‫فراموش نشدنی حتی بعد از قرن‌ها

‫مثل اهرام مصر

‫موتزارت مرده ولی موسیقیش هنوز داره شنیده می‌شه

‫سبزه‌ها هنوز رشد می‌کنن...زندگی در جریانه

‫همه چیز مهیاست

‫من شکل همسرم رو می‌بینم

‫هنوز همون طوره

‫نگرانشم

‫که اونجا کنارش باشم

‫پیشونیش رو می‌بوسم

‫از پله‌ها می‌رم پایین،می‌رم بیرون

‫سوار ماشین خفنم می‌شم

‫کمربند رو می‌بندم

صندلی رو تنظیم می‌کنم

‫نوک انگشتام احساس گرمی می‌کنن

پامو می‌ذارم رو پدال گاز

‫وارد دنیا می‌شم، یک بار دیگه

‫از کنار تپه‌ها عبور می‌کنم

از کنار خونه‌ها می‌گذرم

‫پر یا خالی از سکنه

‫پستچی رو دیدم، یه بوق براش زدم

‫اون برام دست تکون می‌ده..