از در که رفتم تو و اجازه گرفتم ارشد ی لحظه خیره شد بهم ،
-وایسا ببینم
سرمو گرفتم بالا.
-این کار منه؟
+آره.
لبخند زد ، ی لبخند پیروزمندانه.استاد هم موقع تمرین وایساده بود بالای سرم و با ترحم به زخمم نگاه می کرد.
-داشم سلام
اون عجیبه ، همه شون عجیبن ، جلوتر از همه ام من.
از حرکات و لبخند هاشون وقتی صدای ضربه هامو میشنون متنفرم. انگار ی چیز فوق العاده کشف کردن ، در حالی که خودم میدونم دارم درجا میزنم.درباره درد ساقم هم پرسیدم ،
-چون بعد چند وقت تازه شروع کردی اینطوریه ، بعد اینکه داری شدید ورزش میکنی پاهات هنوز ضعیفه
دقیقا میدونم منظورش چی بود ، ولی عاقلانه تره اگه بگم نمیدونم.
خیلی کار داره ، فاطمه وایساده بود و از دور تشویقم می کرد ، ترسیدم نگاهش کنم.
نمیدونم الان تو نقطه ایم که باید به باشگاه جدید عادت کنم و خوشحال باشم که از اون خرابه ی قبلی اومدم بیرون ، یا هنوز بهش نرسیدم.
فصل ۱ زمین بالاخره تموم شد.صادقانه ، باید خودمو پاره کنم که تا اخر شهریور بقیه ش هم تموم شه.
الانم میخوام برم بقیه کلاس شیزیک و ببینم،ببینم تعادل و باید چجوری شروع کنم و سینتیک و مرور کنم.
زیادی سخت میگیرم ، علاوه بر عضلاتم خودمم برا این تغییر یهویی ضعیفم.