خاطرات ی المپیادی

خاطرات ی المپیادی

گزارش کار و اتفاقای دوران المپیاد و میزارم
خاطرات ی المپیادی

خاطرات ی المپیادی

گزارش کار و اتفاقای دوران المپیاد و میزارم

1727

از در که رفتم تو و اجازه گرفتم ارشد ی لحظه خیره شد بهم ،

-وایسا ببینم

سرمو گرفتم بالا.

-این کار منه؟

+آره.

لبخند زد ، ی لبخند پیروزمندانه.استاد هم موقع تمرین وایساده بود بالای سرم و با ترحم به زخمم نگاه می کرد.

-داشم سلام

اون عجیبه ، همه شون عجیبن ، جلوتر از همه ام من.

از حرکات و لبخند هاشون وقتی صدای ضربه هامو میشنون متنفرم. انگار ی چیز فوق العاده کشف کردن ، در حالی که خودم میدونم دارم درجا میزنم.درباره درد ساقم هم پرسیدم ،

-چون بعد چند وقت تازه شروع کردی اینطوریه ، بعد اینکه داری شدید ورزش میکنی پاهات هنوز ضعیفه 

دقیقا میدونم منظورش چی بود ، ولی عاقلانه تره اگه بگم نمیدونم.

خیلی کار داره ، فاطمه وایساده بود و از دور تشویقم می کرد ، ترسیدم نگاهش کنم.

نمیدونم الان تو نقطه ایم که باید به باشگاه جدید عادت کنم و خوشحال باشم که از اون خرابه ی قبلی اومدم بیرون ، یا هنوز بهش نرسیدم.

فصل ۱ زمین بالاخره تموم شد.صادقانه ، باید خودمو پاره کنم که تا اخر شهریور بقیه ش هم تموم شه. 

الانم میخوام برم بقیه کلاس شیزیک و ببینم،ببینم تعادل و باید چجوری شروع کنم و سینتیک و مرور کنم.

زیادی سخت میگیرم ، علاوه بر عضلاتم خودمم برا این تغییر یهویی ضعیفم.