صبح سر کلاس دینی نتونستم بمونم چون خوندن عمومی ها تو تابستون = هدر دادن وقت.
یکم هم با بچه های کنکوری حرف زدم ، چقدر جو با المپیاد فرق داشت ، چقدر دغدغه هاشون نسبت به مسیری که انتخاب کردن راحت تر از المپیاد بود! به قول یکی از مدالای گپ سیک سک : اگه بچه های کنکوری ریسک المپیاد و قبول میکردن رقابت خیلی جذاب میشد.
مثلا فرض کن تو المپیاد زمین ، کلا ۴ ، ۵ هزار نفر شرکت میکنن ، تو هیچی نخونی بری سر جلسه هم مرحله ۱ قبولی ، مرحله دو ام باشگاه تاحالا منبع به خصوصی براش در نظر نگرفته تو شاخ ترین حالت ممکن میری علوم زمین دانشگاهی و نظریه های زمین شناسی میخونی ، یکمم جغرافی م۲ ام در میاد
ولی این به معنی راحت بودن المپیادش نیست
شاید اگه ۵۰ هزار نفر شرکت میکردن اوضاع خیلی فرق میکرد ، حالا فرض کن جامعه اماری با کنکور یکسان بود! حتی اعضای کمیته هم سعی میکردن سوالا رو سخت و مفهومی تر کنن.
حالا از فضای المپیاد که بیایم بیرون ، امروز وسط شله زرد نذری دادنِ اینا من پاشدم برم باشگاه.سر اینکه اصرار داشتن بین همسایه ها هم ظرف پخش کنیم ی ربع دیر رسیدم سر تمرین.استاد هم عصبانی بود که چرا دیر میای و بیمه تو واسم نمیاری ، با خودم گفتم تا وقتی انقدر بی نظمم حقمه به لیگ و ارتقا کمربند نرسم.
چون قبلش رفیقم زنگ زد و کلی وقتمو گرفت با مزخرفاتی که می گفت، و از کسایی که نباید حرف زد ، داشتم از اضطراب خفه می شدم و انقدر حواسم پرت بود که حتی ی لحظه ام به برخورد اول فرزانه فکر نکردم.حتی صدام کرد گفت شنیدی که ارشد چی تلاوت کرد؟ اولش نفهمیدم با منه حتی.نمیدونم کی بشه من از این بشر ننویسم و دیگه نره رو مخم ، ولی لااقل امروز مورد دوم اتفاق افتاد. میت سرعتی زدیم و کسی که باهاش گروه شدم از بچه های لیگ بود ، عکسشو تو کانال دیده بودم ، و طوری وحشی کار می کرد که ی جاهایی خالی می کردم واقعا. تهشم سر لحظه ای در حالی که تی چاگی گرفته بودم دولیو زد و خب قاعدتا کلاه نداشتیم ، مستقیم کوبید به سرم.کلی عذر خواهی هم کرد ولی باور دارم کارمای فرزانه بود.
خلاصه که روز سختی بود.day off بودم گروه مطالعاتی ولی یکم خوندم.
راضی ام ، شکرت خدا.