خاطرات ی المپیادی

خاطرات ی المپیادی

گزارش کار و اتفاقای دوران المپیاد و میزارم
خاطرات ی المپیادی

خاطرات ی المپیادی

گزارش کار و اتفاقای دوران المپیاد و میزارم

عصر چهارشنبه ی من ، فصل جون سختیِ ما.

-ظرفیت تنفسیت کمه ، روزای زوج که باشگاه نمیای باید بری بدویی

دویدم.به این فکر می کردم که چطور به احمقانه ترین روش ممکن تو بطری آبم ors ریخته بودم و بعد یک ساعت دویدن وقتی اومدم ی نفسی تازه کنم با مزه ی زهرمارش مواجه شدم.شاید زمان بیشتری لازمه برای پیشرفت ، نمیتونم خودم و باهاش مقایسه کنم ، کسی که از بچگی تو زمین بوده با منی که از اواسط تیر شروع کردم فرق میکنه.

-چیه ، چرا برق از کلت پرید؟

کلاسای امروز و پیچوندم ، از صبح سارینا ۵ بار تو گروه مطالعاتی wake up زده ، ولی خب کی حوصلشو داره.استخونام درد میکنن ، قلبم سنگینه و موقع تمرین دیروز اینجوری شد. تا وقتی هنوز گیر این دختره ام ، تا وقتی هنوز باهاش حرف میزنم و واسش مینویسم ، تا وقتی هنوز برنامه کلاسای سیک سک رو میزمه و خطشون نزدم ،تا وقتی هنوز وبلاگش و میخونم ، هیچی قرار نیست تغییر کنه.

یکی اینترنت و ازم بگیره ، کاش کلاس مجازی ثبت نام نمی کردم ، ۳ سال قراره اسیر باشم.

-نگفتم خوب میت نمیزنی ، گفتم بلد نیستی بگیری

حرفای فرزانه رو مخمه و اینکه تهش سرشو انداخت پایین و بغلم کرد ، همه اینا با جوابایی که اون بهم میده دست به دست هم دادن تا دوباره قلبم و از کار بندازن.

اخرین بار که انقدر سنگین شده بودم تو خرداد بود ، از امتحان برمیگشتم ، نشسته بود رو به روم و یادم نیست چی می گفت اما زیاد حرف میزد. بعد ازم خواست سمفونی مردگان و واسش بخونم ، خوندم : ادم چایی را می خورد که به شاشیدنش بی ارزد.

خندید ، و من تا صبح تو تراس جون دادم چون نفسم بالا نمیومد.

اگه ی فکری به حالش نکنم ی روز برمیگرده و یقمو میگیره ، نمیتونم کل این مسیر و فدای اشتباهات ۴۰۲ کنم.

-میشه یکم دیگه بمونی؟

قلبم داره پاره میشه.