خاطرات ی المپیادی

خاطرات ی المپیادی

گزارش کار و اتفاقای دوران المپیاد و میزارم
خاطرات ی المپیادی

خاطرات ی المپیادی

گزارش کار و اتفاقای دوران المپیاد و میزارم

فرق حسودی و غبطه بزرگه مگه نه؟

چون الان تو پایدارترین شرایط ممکن ام مینویسم این و که یادم بمونه با ی سری افکار مضحک و غیر واقعی نباید همه چی و زیر سوال ببرم.

از اول سال تحصیلی بابا اصرار داشت که اگر علاقه شو داری میتونی بری هنرستان ، من هیچ مشکلی ندارم و ساپورتت میکنم. حتی مامان که اون اوایل خیلی آتیشی بود برای تجربی این اواخر می گفت خب اگه گلوت گیر کرده تو این رشته برو ، ما که مجبورت نمیکنیم بری تجربی ، اصلا انسانی بزن ، ریاضی ام نمیگم چون میدونم دووم نمیاری بری ریاضی.

و حدس بزن تو چیکار کردی. مثل ی پسربچه ی تخس وایسادی و پاهاتو زمین کوبیدی و جیغ زدی"فقط میرم تجربی".

نمیدونم ، شاید اون موقع تو حالت پایداری نبودی و تصمیم گیری به عهده پرتوزا ترین قسمت های مغزت بوده ، اما میخوام واسه اخرین بار تکلیف این قضیه رو روشن کنم.

تو انتخاب های خیلی زیادی داشتی ، حتی بعد از اون ورکشاپ عکاسی توی کارگاه مکانیک فنی حرفه ای وقتی کنجکاو شدی درباره مکانیک بهت حق انتخابش داده شد. وقتی فرم ثبت نام مسابقه مهارت جلوت بود میدونستی ته راهش فقط دانشگاه هنره.وقتی به سوالای رغبت انتخاب رشته جواب میدادی کلی گزینه بود که روحیه و توانایی هات رو به سمت دیگه ای جهت میداد. اما خود تو ، از همشون رد شدی و تو صدر چارت برگه انتخاب رشته نوشتی "تجربی".

هیچ فشاری از سمت خانواده متحمل نشدی و حتی بابا وقتی میدید چند ساعته داری شیمی میخونی می گفت بیخیال بابا سخت نگیر.

حالا برای چیزی که خودت بین صدها انتخاب چشمت رو گرفت و برای بدست اوردنش سگ دو زدی (تجربی اوردن تو ناحیه ۳ از کار تو معدن سخت تره.) حق اعتراض یا حسرت نداری.