فرشته ای به اسم " فاطمه" سر راهم قرار گرفته تا سیاهی نگاه های فرزانه رو خنثی کنه.
-اسمت همین بود دیگه؟ ببین تو استایلشو داری ، استعدادشو داری ، هر بازی ای که پیش روت بود برای تمرین بهم خبر بده تا راهنماییت کنم ، من ی گوشه وایمیسم و میگم چیکار کن ، باشه؟ میخوام پیشرفت کنی ، این روزا حیفه ، استعدادشو داری.
لبخند نزدم.یاد حرف برکاتی افتادم ، طلای شیمی ، می گفت کسی که تشویقم کرد باعث شد تا چند ماه بیخیال بشم و کسی که گفت هیچی نمیشی وحشیم کرد برا جهانی.
-باشه؟
دست اول خوب بود ، راند دومش خیلی بهتر از راند اول ، اما دست دوم واقعا سخت گذشت.طرف قدش بلند تر بود و راه به راه ضربه سر می گرفت ، طوری که منجر به کبودی تو عکس شد ، چند تایی ازش سر گرفتم ، اما نفس نداشتم برای ادامه.
-گارد سرتو بگیر!
خسته شد انقدر سر گرفت ، تشویقای رفیقاش رو اعصابم بود.تیکه پاره برگشتم خونه.
خدا بخواد مام درست شیم.