خاطرات ی المپیادی

خاطرات ی المپیادی

گزارش کار و اتفاقای دوران المپیاد و میزارم
خاطرات ی المپیادی

خاطرات ی المپیادی

گزارش کار و اتفاقای دوران المپیاد و میزارم

بچه اومد ، با ی ستِ..

فرشته ای به اسم " فاطمه" سر راهم قرار گرفته تا سیاهی نگاه های فرزانه رو خنثی کنه.

-اسمت همین بود دیگه؟ ببین تو استایلشو داری ، استعدادشو داری ، هر بازی ای که پیش روت بود برای تمرین بهم خبر بده تا راهنماییت کنم ، من ی گوشه وایمیسم و میگم چیکار کن ، باشه؟ میخوام پیشرفت کنی ، این روزا حیفه ، استعدادشو داری.

لبخند نزدم.یاد حرف برکاتی افتادم ، طلای شیمی ، می گفت کسی که تشویقم کرد باعث شد تا چند ماه بیخیال بشم و کسی که گفت هیچی نمیشی وحشیم کرد برا جهانی. 

-باشه؟

دست اول خوب بود ، راند دومش خیلی بهتر از راند اول ، اما دست دوم واقعا سخت گذشت.طرف قدش بلند تر بود و راه به راه ضربه سر می گرفت ، طوری که منجر به کبودی تو عکس شد ، چند تایی ازش سر گرفتم ، اما نفس نداشتم برای ادامه.

-گارد سرتو بگیر!

خسته شد انقدر سر گرفت ، تشویقای رفیقاش رو اعصابم بود.تیکه پاره برگشتم خونه.

خدا بخواد مام درست شیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد