سمومی که امروز به خورد مغزم دادم ، و سال های متوالیه که کارم همینه.سخته حتی بابات بهت تیکه بندازه.
امروز آخرین جلسه ی دوره ی عکاسی بود. استاد بعد از اینکه حسابی از خودش تعریف کرد و با گفتن اینکه ۹۹ درصد عکاسان در سطح خاور میانه تکنیک هایی که ما طی دوره یاد گرفتیم رو بلد نیستن حسابی شیرمون کرد.
جلسه ی اول که اوایل تیر بود ۱۲ نفر بودیم و این اخریا ۴ نفر. استاد ضمن این واقعه تاکید کرد "شماهایی که تا تهش اومدید عکاس میشید ، نه اونی که وسط کار بخاطر سختیش جا زد".
خلاصه که برید کنار ، خفن ترین عکاس ایران با شما صحبت میکنه و ۹۹ درصد عکاسا تکنیکایی که بلده رو بلد نیستن!
-چه فایده وقتی قراره همه رو یادت بره؟
-به همه چی ام که علاقه داری.
من دیشب ۲ ساعت تمام وقتم کنار نفرت انگیز ترین ادم هایی که تا به حال ملاقات کردم سپری شد.این که چیزی نیست.
چیزی که باید یاد بگیری نقشه راه نیست.تو الان مسیر و حفظی.۵۰۰ بار چک کردی از کدوم کوچه باید بری و به کجا برسی.شبیه راننده ای هستی که هم مسیر و بلده ، هم باکش تا ته پره ، اما جرعت استارت زدن و نداره.
تصمیمم بابت المپیاد علوم زمین قطعیه. هدفم تجربه جو المپیادیه و لزومی نداره خودمو قبل از اموزش دیدن با شیمی عذاب بدم.تا وقتی برای دوره میرقادری پول دستم بیاد زمین میخونم.ی مرحله ۱ که ازمون برمیاد دیگه؟ فردا میرم کتابخونه و مرددم که سیلبربرگ و شیمی عمومی هارو پس بدم یا نه.بهشون نیاز دارم اما نه فعلا.نمیدونم راهم چقدر درسته چقدر غلط.
همینکه دارم سعی میکنم خودمو از کالبد این انسان مزخرف بیرون بکشم ، ی جور ابرقهرمان بازیه.