خاطرات ی المپیادی

خاطرات ی المپیادی

گزارش کار و اتفاقای دوران المپیاد و میزارم
خاطرات ی المپیادی

خاطرات ی المپیادی

گزارش کار و اتفاقای دوران المپیاد و میزارم

من و این قلب.

درد دارم ،نمیتونم از جام تکون بخورم.

 فردا هم ۵ میرم باشگاه تا ۸ جبرانی پنجشنبه که بخاطر مسابقات تعطیل بود..هنوز مطمئن نیستم دردی که دوباره افتاده به جونم بخاطر فشردگی تمریناست یا اضطرابی که تو این چند روز تحمل کردم.

هنوز شروع نکرده دارم شک میکنم به مسیرم ، از طرفی همین بعد از ظهر داشتم میگفتم من آدمِ کنکور نیستم،ولی حرفای Az هر بار بیشتر بهم میفهمونه آدم المپیاد هم ، قطعا نیستم..

تصوراتم از شیمی چیز دیگه ای بود ، تصوراتم از تمرینای موسوی همچیز دیگه ای بود ، و عملا شدم مثل کسی که بخاطر بلندی درختا نمیتونه جنگل و ببینه.

آرین که رفت رو سکو بغض تو گلوی منم بود ، اون بخاطر رسیدنش من بخاطر تمام نرسیدنام.

سختمه،قلبم سخت میتپه ، با درد و کلی منت میتپه.